حسین نامه

خاطره هفتم

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ



(یادش بخیر سال اول دانشگاه تو گرگان بودیم بچه ها هفت خبیث داشتن بازی میکردن من تاحالا تو جمع سنگین ننشسته بودم گفتم منم بازی گفتن بیای داخل باید تا اخر باشیا گفتم باشه هستم فکرشو کنین دودست برگ52تایی رو تو هم بر زده بودن شروع کردیم به بازی کردن یکی از بچه های علی آباد بازیش خیلی خوب بود اگه میگفت فلان نفر آخره اون آخر میشد نامرد زوووم کرد رو من, منم از 10 شب تا 6 صبح آخر میشدم خخخخ نامردا حکمشون خیلی بد بود, 9نفر نشسته بودیم بازی میکردیم هردست ک میباختم نفری دهتا با شیلنگ میزدن کف پام فلک کردن نامردا منو, صبح ک رفتم دانشگاه ته کلاس نشستم کفشمو درآوردم لامصب درد میکرد خخخخ)

نظرات (۳)

  • کلنگ همساده پسر
  • هم عکس و هم متن! چرا و تا دو تا ؟ یادش به خیر ما هم برای هودمان دورانی داشتیم. آی  بازی می کردیم و می خندیدیم! یادش به خیر
    پاسخ:
    متنو گذاشتم هرکی خواست کپی کنه،دوران خوبی بود حیف قدرشو ندونستم
  • دخترِ خونه ..
  • جمع‌های پسرونه جالبه ..
    اخ و پیف و ایش و نمی‌خوام نداره!
    پاسخ:
    آره خب اگه بخوایم آخ و پیف و ایش بگیم ک تو جمع پسرا جایی نداریم
    هخخخخخخخخخ....
    یعنی حکم بد باشه بیچاره شدی شما هم که کلا بدشانسی آوردی دی:
    پاسخ:
    خخخخخ آره چجورشم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی