حسین نامه

خاطره چهاردهم

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ب.ظ


(یادش بخیر 3یا4ساله بودم تویه اسبچین مستاجر بودیم, خونواده تو حیاط بودن منم تو خونه خواب بودم یهو بیدار میشم میبینم کسی نیست میترسم وق میزنم خخخ, میرم سمت در دیدم در بستست کلیدم رو قفله, منم چکا کردم رفتم کلیدو انگولک کردم, درو قشنگ قفل کردم بعد کلیدو انداختم زیر یخچال نشستم جاتون خالی کلی گریه کردم خخخ, پدرم صدامو شنید اومد سمت خونه دید در قفله منم تو خونه دارم گریه میکنم, حالا هرچی میگه گریه نکن من بدتر وق میزنم, پدرمم دید کاری دیگه نمیتونه بکنه زد شیشه رو شکست اومد تو خونه منو خفه کرد خخخخ)

نظرات (۳)

  • سیّد محمّد جعاوله
  • خوب بود
    پاسخ:
    مرسی
    دنبال شدید:-)
    پاسخ:
    اوکی
  • سجاد صالحی
  • سلام من شما را دنبال کردم اگر شما مرا دنبال نکردید شما را از لیست دنبال کنندگان حذف می کنم.🤗🤗😉😉

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی